مفهوم مُلک در قرآن (2)


 

نويسنده: دکتر علي اسدي
استاديار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي



 

خاستگاه پادشاهي
 

زمان وچگونگي پيدايش پادشاهي از نظر تاريخي چندان روشن نيست و نظريه هاي خاستگاه دولت به سبب فقدان داده هاي معتبر تاريخي، اغلب زاييده تأملات نظري است .در اين ميان، نظريه «خاستگاه الهي» دولت شايد کهن تر از نظريه هاي ديگر باشد. بر اساس اين نظريه، دولت، آفريده خداوند مي باشد وشاه، نايب ونماينده اوست ومردم موظف به اطاعت از سلطان واحترام به وي هستند. کسي فراتر از شاه نيست وفرمان او قانون، همه کارهايش برحق ونافرماني وي مخالفت با اراده خداوند است.
نظريه خاستگاه الهي، تاريخي بسيار کهن دارد. درگذشته هاي دور، اقتدار سياسي را در پيوند با نيروهاي ناپيدا مي پنداشتند. گفته مي شد: وقتي مردم به ستوه آمدند، از خدا خواستند براي حمايت از آنان رئيسي بگمارد. درعهد عتيق اشاره هايي مبني بر انتخاب، انتصاب، برکناري وحتي نابودي فرمان روايان به دست خداوند وجود دارد. عبرانيان نخستين سامان حکومتي خود را آفريده خدا مي دانستند. نظريه خاستگاه الهي از سوي مسيحيت نيز تقويت شد. مسيحيان نخستين براين باور بودند که خداوند دولت را به عنوان کيفر گناه نخستين وبه دنبال هبوط آدم، بر بشر مقرر کرد. اين نظريه در امپراتوري هاي شرق باستان نيز وجود داشت وفرمان روايان، زادگان خدايان پنداشته مي شدند. در سراسر سده هاي ميانه هيچ پرسش وترديدي درباره خاستگاه جاوداني دولت مطرح نمي شد. با پيدايش آموزه حاکميت عمومي براي محدود ساختن قدرت شاهان، اين نظريه بيشتر مورد تأکيد آنان قرار گرفت.
نظريه خاستگاه الهي سه تفسير متداول دارد:
1. خداوند برگزيدگان خود را براي فرمان روايي در جهان مي فرستد و فرمان روايان نماينده نظم الهي هستند.
2. خداوند خود مستقيماً بر انسان حکومت مي کند. گروهي همچون يهوديان در دوره اي از تاريخ، چنين ايده اي داشتند.
3. خداوند يا طبيعت، غرايزي را در انسان نهاده است که به موجب آن، برخي شايستگي رهبري وتمايل به آن وديگران روحيه فرمان بري دارندو اين در گذر زمان زمينه ساز پيدايش دولت وحکومت مي شود. (عالم، 1380، ص163- 165)
ستيز ميان پاپ ها وامپراتوران در سده هاي مياني و تبديل آن به ستيز مردم وشاهان در سده هاي 16و 17 ميلادي، نظريه خاستگاه الهي را اعتباري تازه بخشيد و موجب پيدايش نظريه «حقوق الهي» شاهان شد. براساس اين آموزه، شاه اقتدار خود را از خدا مي گيرد، در برابر مردم مسئول نيست، فراتر از قانون، اختياردار مرگ و زندگي افراد و فقط تابع خداست. مردم حتي حق شورش برشاه شرير وبدکار را ندارند ونافرماني او شورش بر خداست.
نظريه حقوق الهي شاهان امروز اعتبار خود را از دست داده است. عواملي همچون پيدايش نظريه قرارداد اجتماعي وتأکيد آن بر اراده عمومي، جدايي کليسا ودولت ودر نتيجه، کاهش نقش دين درجامعه وسياست، همچنين پيدايش دموکراسي و آگاهي مردم از حقوق خود، دراين باره نقش آفرين بوده است.
فقدان ادله تاريخي مبني بر دخالت مستقيم خداوند در پيدايش دولت، منطقي نبودن و توجيه ناپذيري نظريه مزبور درباره پادشاهان ستمگر وخودکامه، ناديده انگاشتن رضايت عمومي ونقش انسان در پيدايش دولت، از اشکالات پيش روي اين نظريه است. به ويژه آن را از نظر سياسي خطرناک خوانده اند؛ چرا که اعتقاد به اقتدار الهي شاهان مي تواند توجيه کننده مدعيات فرمان روايان خود کامه شده، اصل مسئوليت نهايي آنان دربرابر مردم را نابود کند.( همان، ص 165 - 168)
درباره خاستگاه پادشاهي، به نظريه هاي زور، ژنيک، نظريه طبيعي ارسطو و قرارداد اجتماعي نيز استناد شده است.(ر. ک : همان، ص 168- 180)

پادشاهي در قرآن
 

الف. بسامد قرآني
 

براي فهم و گزارش ديدگاه قرآن درباره پادشاهي، بررسي تعابير و اصطلاحات قرآني دراين باره راهگشاست. بررسي آيات قرآن نشان مي دهد که واژگاني مانند مُلک (پادشاهي)، مَلِک (پادشاه)، مُلوک (= پادشاهان و تَمْلکُهم (بر آنان سلطنت مي کند) به صراحت در قرآن آمده است. (براي نمونه ر. ک : ص : 20 و 35 / زخرف: 51 / يوسف: 50، 54و 43/ کهف: 79/ مائده: 20/ نمل: 23و 43 ) افزون بر واژگان مزبور، از برخي لوازم و نمادهاي پادشاهي مانند «عرش» و «کرسي» به معناي تخت و اريکه سلطنت و به عنوان معروف ترين نماد قدرت پادشاهي نيز ياد شده است.
(يوسف: 100/ نمل: 23و 38 / ص: 34)
واژه «سلطان» نيز در قرآن کريم فراوان به کار رفته است، اما اين واژه به رغم کاربرد فراوانش، به معناي پادشاه نيست، بلکه به معناي قدرت و به ويژه قدرت نافذ(الرحمن: 33) وگاهي به معناي «حجت» واغلب همره با صفت «مبين» (سلطان مبين= حجت روشن) آمده است.(براي نمونه: اعراف: 71/ هود: 96/ يوسف: 40/ ابراهيم: 10- 11) واژه مزبور به معناي سلطه شخصي برشخص ديگر نيز به کار رفته است.(ابراهيم: 22/ حجر: 42)
نکته شايان توجه اينکه واژگان مُلک، مَلِک، عرش و کرسي، افزون بر نمونه هاي مثبت و منفي پادشاهي، درباره خداوند نيز به کار رفته است.(ص : 20و 35/ زخرف: 53/ کهف: 79/ يوسف: 43، 50 / نمل: 23 و 26 /مؤمنون: 116) بر اين اساس، مي توان گفت که مفهوم پادشاهي به خودي خود از نظر قرآن بار منفي ندارد.

ب . طبقه بندي آيات
 

ياد كرد برخي نمونه هاي پادشاهي و پادشاهان در قرآن، اغلب متفاوت از مباحث و نظريه هاي رايج بوده، در راستاي اهداف هدايتي و تربيتي قرآن است. در بخشي از آيات، پادشاهي، نعمتي الهي ياد مي شود. اشاره حضرت يوسف (ع) به فرمان روايي خويش در مقام شکر خداوند، ياد آوري حکومت وپادشاهي بني اسرائيل از زبان موسي (ع) براي تشويق آنان به اطاعت از فرمان الهي و ابراز شگفتي از دعوي الوهيت نمرود به عنوان ناسپاسي در برابر سلطنتي که خداوند به او داد، از اين قبيل است، (بقره: 258/ مائده: 20/ يوسف: 101) اشاره به زمينه هاي نيار بني اسرائيل به پادشاه، معيارهاي مورد نظر آنها در گزينش فرمانروا و تفاوت آن با معيارهاي الهي، انتخاب پادشاه آنها را از سوي خداوند و ارائه نشانه اي براي آن، محتواي برخي ديگر از آيات مربوط است.(بقره: 246 - 248)
در آيات مربوط به پادشاهي حضرت داوود (ع) و جانشيني حضرت سليمان (ع) به جاي او، الگويي بسيار طبيعي و خردمندانه از انتقال مسالمت آميز سلطنت ارائه شده است. (بقره: 251/ نمل: 15)؛ اما ياد کرد سلطنت بسيار با شکوه، مقتدر ومنحصر به فرد حضرت سليمان (ع) ظاهراً بيشتر براي آن است که به اين وسيله قدرت، عظمت وشکوه خيره کننده خداوند در اين زمينه نسبت به سلاطين دنيا روشن شود ومردم متأثر از شکوه وشوکت شاهان به بندگي وسرسپردگي آنان نپردازند. (ص: 35 - 38/ نمل: 17، 37و 44/ سبأ: 12/ انبياء: 81 - 82) وسرانجام مواردي همچون پادشاه معاصر حضرت يوسف(ع)، خضر(ع) وملکه سبا هم نه به طور مستقل، بلکه به عنوان شخصيت هاي نقش آفرين در داستان شخصيت هاي اصلي ياد شده اند.(يوسف: 43- 49/ کهف: 79/ نمل: 22- 23)

ج. خاستگاه الهي سلطنت
 

از ديدگاه قرآن، مُلک و فرمان روايي مطلق جهان از آن خداست. که مُلک بخشي مي کند و دست يابي افراد به فرمان روايي يا از دست دادن آن بر اساس اراده الهي صورت مي گيرد: «قل اللهم مالک الملک توتي الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء.» (آل عمران: 26)
مطلق بودن مُلک و فراگيري يکسان آن نسبت به فرمان روايي حاکمان و سلاطين عادل و جائر و چگونگي ملک بخشي خدا به جائران، از چالش هاي پيش روي مفسران است و آنان را در مسير آن به اختلاف کشانده است.(شريف رضي، 1406ق، ص 61- 63/ طوسي، [بي تا]، ج 2، ص 429- 430/ طبرسي، 1406ق، ج2، ص 270- 271) گروهي به پيروي از مجاهد و ابن جبير (جصاص، [بي تا]، ج2، ص 10- 11/ طوسي، [بي تا]، ج2، ص429/ جوزي، 1407ق، ج1، ص315) مُلک ياد شده در آيه را به معناي نبوت گرفته اند که خداوند بر اساس حکمت و مصلحت، به کسي يا قومي داده و از فرد و قوم ديگري دريغ مي دارد. براساس اين تفسير، مشرکان قريش، يهوديان و منافقان مدينه به ترتيب با انگيزه خود برتربيني، نژاد پرستي و حسادت، اعطاي نبوت به پيامبر اکرم (ص) را که زمينه زوال سروري و سيادت آنان را فراهم مي ساخت، خرده گرفتند. خداوند با نزول آيه، خود را مالک مطلق فرمان روايي مي خواند که حق دارد آن را به کسي داده و از ديگري دريغ کند (سمرقندي، 1413ق، ج1، ص229/ جوزي، 1407ق، ج1، 314- 315/ فخر رازي، 1413ق، ج8، ص4- 8)
دسته اي ديگر، مُلک را به معناي فرمان روايي، و شأن نزول آيه را در پاسخ منافقان و يهوديان دانسته اند. آنان پيش گويي پيامبر (ص) مبني بر دست يابي مسلمانان به فرمان روايي روم و ايران را به ديده تحقير و تمسخر نگريستند و نزول آيه، مهر بطلان بر پندار آنان زد.(طبرسي، 1406ق، ج 2، ص142/نسفي،[بي تا]، ج1، ص148/ سمرقندي، 1413ق، ج1، ص 229) براساس اين تفسير ودر پاسخ به چالش ياد شده، گفته اند که پادشاهي و فرمان روايي نظر به کارکردهاي سياسي و اجتماعي آن، به خودي خود نعمت و موهبت الهي است و گرايش به آن ريشه در فطرت آدميان دارد. دست يابي سلاطين خودکامه و جائر به اين نعمت هر چند برخلاف اراده تشريعي خداوند است، ولي براساس اراده و اذن تکويني او صورت مي پذيرد. توضيح بيشتر اينکه براساس بينش عميق قرآني، درپس حوادث و اسباب ظاهري، فاعل و مؤثر حقيقتي ومطلق، خداست، (طباطبائي، 1393ق، ج3، ص128- 131و 142- 143) برهمين اساس است که حضرت يوسف(ع) به رغم منصوب شدن از سوي پادشاه مصر، فرمان روايي خود را به خدا نسبت مي دهد( يوسف: 54- 56و 101) بنابراين، انتساب فرمان روايي جائران به خداوند در معناي ياد شده درست است؛ اما براساس اراده تشريعي خداوند آنان غاصب اند، حاکميت واعمال اقتدارشان مورد تأييد الهي نيست وعذاب خدا در انتظار آنها و پيروانشان است. گرفتن فرمان روايي از دست آنان از سوي جائري ديگر نيز براساس اراده تکويني الهي است وبه خدا نسبت داده مي شود؛ اما فرمان روايي حاکمان عادل افزون بر اراده تکويني، اذن واراده تشريعي خداوند را نيز به همراه دارد. به همين دليل، مردم فقط در چهار چوب آموزه هاي الهي، مکلف به اطاعت و پيروي از آنانند. (طباطبائي، همان)
چالش مزبور درباره انتساب فرمان روايي نمرود به خداوند نيز وجود دارد: « الم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه ان اتاه الله الملک....» (بقره: 258) بلخي و جبائي گفته اند: سلطنت وپادشاهي از عهد و پيمان هاي بزرگ الهي وهمان امر بسيار مهم قدرت سياسي ومديريت جامعه همراه با ثروتي انبوه است وسپردن چنين مسئوليت مهمي (زمام قدرت و ثروت جامعه) از سوي خداوند به فردي کافر و فاسق؛ با آيه «لاينال عهدي الظالمين» (بقره: 124) سازگار نيست. (طوسي، [بي تا]، ج2، ص 430- 431/جصاص، [بي تا]، ج1، ص550) در پاسخ به اين چالش، مجاهد، مرجع ضمير در «آتاه الله» (بقره: 258) را ابراهيم (ع) وملک را به معناي نبوت دانسته است (طوسي، [بي تا]، ج2، ص 430/جصاص، [بي تا]، ج1، ص 550/ فخر رازي، 1413ق، ج7، ص 23- 24)؛ اما اغلب مفسران، بازگشت ضمير را به «الذي» (نمرود) دانسته اند. (طبرسي، 1406ق، ج2، ص 167/ فخر رازي، 1413 ق، ج7، ص24/ طباطبائي، 1393ق، ج2، ص353) شماري از اين گروه گفته اند که «ملک» به دو معناست : 1. برخورداري از قدرت، ثروت، رفاه فراوان مادي وداشتن خادمان و پيروان ؛2. زمام داري امور جامعه وفرمانرواي مردم شدن. به اعتقاد اين گروه، ملک ياد شده در آيه به معناي نخست است و دادن آن به کافر ناروا نيست. (طبرسي، 1406ق، ج2، ص167- 168/ زمخشري، 1415ق، ج1، ص388/ فخر رازي، 1413 ق، ج7، ص 23- 24) گروه دوم، ملک را به همان معناي رايج پادشاهي گرفته اند. (طباطبائي، 1393ق، ج2، ص 354) ظاهر آيه، به ويژه ادعاي خدايي نمرود، مؤيد اين معناست و نشان مي دهد که او به راستي فرمانروا بوده و مردم از وي اطاعت مي کرده اند و اين با نسبت آن به خداوند منافاتي ندارد.(همان، ص353)
با توجه به ملک بخشي خداوند ونعمت الهي بودن پادشاهي، مي توان گفت که نظام سلطنتي به شرط حاکميت افراد عادل، دست کم در دوره هايي از تاريخ، مورد تأييد خداوند بوده است. وجود نمونه هاي مثبت پادشاهي و نگاه ستايش آميز خداوند به آنها، همچنين کاربرد واژگان مُلک، مَلِک، عرش و کرسي درباره خداوند نيز مؤيد اين معناست. (ر.ک: همين مقاله، پادشاهي در قرآن و پادشاهان الهي) براين اساس، نظام سلطنتي را نمي توان از اساس مطرود قرآن خواند.
توضيح اينکه گاه با استناد به آيه 36 «نمل» گفته مي شد که پادشاهان همواره مايه فساد و تباهي اند و نظام پادشاهي پذيرفته قرآن نيست وناگزير به استبداد و خودکامگي مي انجامد: «قالت ان الملوک اذا دخلو قريه افسدوها وجعلوا اعزه اهلها اذله وکذلک يفعلون.» ملکه سبا براي هشدار درباره پيامدهاي ناگوار جنگ با حضرت سليمان (ع) با اشاره به يکي از شيوه هاي ناپسند شاهان، از ويراني شهرهاي مورد هجوم آنها و خواري وذلت بزرگان واشراف آن و در نتيجه، قتل، اسارت، تبعيد و تحقير خبر داد.(طبرسي، 1406ق، ج7، ص 380/ زمخشري، 1415ق، ج3، ص 147/ طباطبائي، 1393ق، ج 15، ص360) سکوت قرآن مي تواند دليلي احتمالي بر پذيرش گفتار ملکه باشد. همچنين گروهي از مفسران، جمله «وکذلک يفعلون» را سخن خدا در تأييد گفته ملکه سبا دانسته اند (طبري، 1415ق، ج19، ص188/ طبرسي، 1406ق، ج 7، ص380/سمعاني، ج4، ص 95) ودسته اي ديگر، جمله مزبور را سخن خود او وتأکيد براين دانسته اند که چنين برخوردي، شيوه پايدار وتغيير ناپذير شاهان است ودرمورد آنها نيز رخ خواهد داد. (زمخشري، 1415ق، ج3، ص147/فخر رازي، 1413ق، ج24، ص196/ بيضاوي شيرازي، 1416ق،ج 4، ص 267)
به اعتقاد علامه طباطبائي، جمله مزبور سخن خدا نيست.(طباطبائي، 1393ق، ج15، ص 361) در ثاني، اگر سخن ملکه سبا مورد تأييد خداوند باشد، درستي آن درمورد حضرت سليمان (ع) و ديگر پادشاهان الهي با چالشي جدي مواجه مي شود. سخن ياد شده با توجه به درستي آن درباره عملکرد شاهان ستمگر و خودکامه تاريخ، مي تواند فقط اشاره به آنان باشد؛ چرا که اکثر قريب به اتفاق سلاطين دنيا در اين شمارند و چنين عملکردي دارند. بنابراين، آنچه که از نظر قرآن بد ومذموم است، نه اصل فرمان روايي وپادشاهي، بلکه به دست آوردن وعهده دار شدن آن از راه هاي نامشروع و فاقد مشروعيت دين و به وسيله افراد ناصالح و اعمال اقتدار بر خلاف آموزه هاي وحياني است. (همان، ج3، ص 128 - 129)
منبع: نشريه الاهيات اجتماعي شماره 2.